نوشته شده توسط : reza

داستان جالب و خواندنی گناهکار

داستان جالب و خواندنی گناهکار%

داستان جدید و خواندنی گناهکار

 

مردی بود که همیشه گناه میکرد و توشه ی اخرتش پر از گناه بود. پس از سالها گناه و معصیت زمان مرگ فرا رسید به دیار باقی رفت و سالها در عالم برزخ مثل همه ی ادمای دیگه منتظر قیامت و روز موعود یعنی روز حساب موند افراد مختلفی در برزخ بودند با نامه ی اعمال مختلف یکی با گناه های فراوان و دیگری توشه ای پر از کارهای خیر خدا پسندانه ….. بعضیها به خود اطمینان داشتند و بعضی دیگر از کرده ی خویش پشیمان و بعضی دیگر… خلاصه روز موعود فرا رسید… موقع حسابرسی و جدا شدن بهشتیان از جهنمیان شد … هر کس بر طبق اعمال و کارها و اعتقاداتشان سنجیده شد و وضعیتش مشخص.
یکی یکی حسابرسی میشدند و هر کس که جهنمی میشد هنگام برده شدن به جهنم از دیگران کمک میخواست و داد و فریاد میکرد و از دیگران تقاضای کمک میکرد… اما خداوند توجهی نمیکرد…. تا اینکه نوبت مرد گناهکار شد … همه با هم صحبت میکردند و میگفتند گناه این مرد از گناه دیگران بیشتر است حتما جهنمی خواهد بود… حتی مامورین جهنم خود را برای بردن مرد به جهنم اماده کرده بودند … یک لحظه مرد دید که نفر جلویی او با اینکه اعمال بدش از او کمتر است راهی جهنم شد … با خود گفت کار تمام است تکلیف من مشخص است من جهنمی هستم …
نوبت مرد شد وقتی حسابرسی شد خدا گفت در نامه ی اعمالت کارهای بد تو خیلی بیشتر از کارهای خوب توست یعنی تو هیچ کار خیری نداری پس تو از جهنمیانی راهی جهنم شو …. مامورین جهنم که از قبل خود را اماده کرده بودند او را تا نزدیک در جهنم بردند هنگامی که میخواستند او را وارد جهنم کنند و از در ورودی وارد جهنم شوند مرد یک لحظه برگشت و خدا را از ته دل صدا زد و خدا را نگاه کرد… همان لحظه خداوند فرمودند دست نگه دارید او از هم اکنون بهشتی است… همه تعجب کردند و گفتند چگونه است که افراد با گناه کمتر از او راهی جهنم شدند اما او با اینهمه گناه بهشتی است؟… خداوند گفت به ٢ علت …

گفتند بگو ان دو علت چیست که به خاطرش یک جهنمی را مورد رحمت خود قرار دادی؟ خداوند فرمودند

١ – من در انجا حضور داشتم و مشتاق بازگشت بندگانم به نزد خود بودم … لحظه ای که ان مرد میخواست وارد جهنم شود یک لحظه برگشت و فقط از من یاری خواست و فقط مرا صدا زد… اما جهنمیان دیگر غیر مرا صدا زدند من تا لحظه ی اخر منتظر بودم مرا صدا کنند اما هیچ یک مرا در قلب خود نیافت و مرا صدا نزد …

٢ – من همیشه در کنار انان بودند اما انان لحظه ای مرا ندیدند من در انجا حضور داشتم اما جهنمیان مرا ندیدند و برای کمک یافتن دیدگانشان فقط بندگان بیچیز و بی قدرت مرا میدید …اما ان مرد وقت رفتن در لحظه ی اخر فقط مرا صدا کرد و نگاهش فقط به من بود… من در چشمان او چیزی دیدم که اگر ان را در چشم گناهکارتر از او و در چشمان هر بنده ای ببینم هرگز او را به حال خودش رها نمیکنم … و خواسته اش را اجابت میکنم…

گفتند مگر در چشمان او چه دیدی ؟ خداوند فرمود …من در لحظه ی اخر در چشمان او نور امید به خداوند را دیدم او در لحظه ی اخر به رحمت و بخشایش من امید داشت و با نور امید مرا از ته دل صدا کرد اما هیچ کدام از بندگان حاضر در اینجا به من امید نداشتند… و امیدشان به بندگانی بود که خود محتاج به رحمت من هستند…

بدانید که تنها راه نجات بندگان امید به رحمت و مهربانی من است باور و امید او به من نجات دهنده ی او بود… چون تنها نجات دهنده من هستم … پس به نزد من بیایید و فقط مرا صدا بزنید و فقط به من امید داشته باشید… بیایید چون همیشه منتظر شما هستم …. اگر بندگان میدانستند که چقدر مشتاق انان هستم حتی یک لحظه برای صدا زدن من درنگ نمیکردن …


داغ کن - کلوب دات کام کسب درآمد با جستجو در گوگل
کسب درآمد با جستجو در گوگل کسب و کار سالم و اصولی در اینترنت

:: موضوعات مرتبط: داســــــــــــــــــــــــــتان , ,
:: بازدید از این مطلب : 450
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 دی 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: