قسمت پنجم":
ساعتھا در تنھایي اون جاده گریھ كردم . بھ حال خودم بھ كار بچگانھ
اي كھ انجام داده بودم و بھ خدا كلي گلھ و شكایت كردم و از خدا كمك
خواستم
دیگھ ھیچ چیز نداشتم نھ پول نھ لباس نھ شناسنامھ
درمانده بودم و نمیدونستم باید چیكار كنم خستھ و نالان با قامتي
شكستھ بھ را ه افتادم تا بھ یك آبادي برسم یك ساعت تمام راه رفتم تا
بھ یك رستوران میان راه رسیدم . توي جیبھامو گشتم تا شاید پولي یا
كارت تلفني پیدا كنم ولي فقط یك چیز در جیبم بود شماره تلفن سیامك .
ھمون صندوقدار رستوران كھ براي ناھار رفتھ بودم اونجا ، و اون تنھا
كسي بود كھ توي این شھر غریب مي شناختم
خودمو بھ رستوران رسوندم و گفتم : آقا میشھ یك تلفن بزنم
مغازه دار كھ حال نذار منو دید گفت :خانم شما حالتون خوب نیست
بذارید كمكتون كنم . و میخواست بازوي منو بگیره كھ با فریاد اونو
پس زدم و گفتم : نھ فقط بذارید یك تماس بگیرم
تلفنو بھم نشون داد در حالیكھ خیلي كنجكاو شده بود ببینھ چھ بر سر
من اومده
شماره سیامك و گرفتم سیامك خیلي خوشحال شد ازش خواھش كردم
كھ بیاد دنبالم
بعد از حدود نیم ساعت سیامك خودشو ھراسان بھ رستوران رسوند
گفت :سلام كیانا چت شده چرا اینقدر خاكي و بھم ریختھ اي ؟ چرا
پیشونیت زخم شده ؟چھ اتفاقي برات افتاده ؟مگھ جردن نرفتي پس
چطوري سر از اینجا در اوردي ؟تصادف كردي؟
در حالیكھ تمام بدنم درد میكرد با بغض گفتم :سیامك من اینجا بھ غیر
از تو ھیچكس و ندارم تو رو خداكمكم كن
سیامك كمكم كرد تا تونستم خودمو بھ ماشین برسونم وقتي توي ماشین
نشستم سیامك نگاھي بھ من كرد
گفت : خوب ، برام تعریف كن چھ بر سرت اومده
و بغض من تركید وبلند بلند شروع كردم بھ گریھ كردن
سیامك اشكامو پاك كرد و گفت :خیلي خوب نمي خواد حالا چیزي بگي
بعدا برام تعریف كن
ومن با لحن منقطع گفتم : سیامك چمدانم . پولھام و لباسھامو دزدیدن
سیامك منو بھ آرامش دعوت كرد و من ھمچنان تمام تنم مي لرزید و
گریھ میكردم در تمام طول مسیر بین من و سیامك حرفي ردوبدل نشد و
من در ماشین بھ خواب رفتم.
وقتي بیدار شدم دم در یك درمانگاه بودیم بھ اتفاق بھ درمانگاه رفتیم و
زخم پیشانیمو بخیھ زدن و یك سرم بھم وصل كردند و من دوباره بھ
خواب رفتم ، خوابي كھ مثل كابوس بود
وقتي چشمامو باز كردم ساعتھا گذشتھ بود و سیامك بالاي سرم بود
:كیانا جان حالت بھتر شده؟من خیلي نگرانت شدم اینجا كسي رو داري
كھ شمارشو بدي بھ من باھاش تماس بگیرم بیاد دنبالت ؟
گفتم :من اسمم و بھت دروغ گفتم اسمم مارالھ من اینجا ھیچكس و
ندارم یعني ھیچ كجاي این كره خاكي ھیچكس و ندارم
و پتورو كشیدم روي سرم و زار زار گریھ كردم
سیامك خیلي گیج شده بودم انگار با خودش و وجدانش حسابي درگیر
شده بود . اون باورش نشده بود كھ من ھیچكس و نداشتھ باشم ھرچي
ازم مي پرسید چھ اتفاقي برات افتاده فقط میگفتم تصادف كردم و ھمھ
چیزمو ازم دزدین
از درمانگاه كھ بیرون اومدیم ملتمسانھ بازوي سیامك و گرفتم و گفتم
:تو چرا باورت نمیشھ من تصادف كردم وقتي روي زمین افتادم راننده
بجاي كمك چمدان و پولھامو دزدید و رفت
سیامك مكثي كرد و گفت :باشھ قبول حالا با ھم میریم پیش پلیس
نشوني ھاي راننده رو میدیم شاید تونستن پیداش كنن
خیلي پرخاشگرانھ گفتم :" :نھ من چھرش یادم نمیاد من باتو ھیچ جا
نمیام اگرم میخواي اینكارو بكني منو تنھا بذار و برو تا با درد خودم
بمیرم ولي اونوقت مي فھمم تو بویي از انسانیت و مردانگي نبردي كھ
یھ دختر بدبختو تو كوچھ مي زاري و میري
سیامك انگار كمي نرم شده بود كھ گفت :" چرا دلخور میشي عزیزم
من میخواستم كمكت كرده باشم
نمیدونستم باید بھ سیامك چي بگم ولي میدونستم اگر بھ كلانتري میرفتم
حتما مي فھمیدن كھ من از خانھ فرار كردم و مجبور بودم دوباره
برگردم پیش خانوادم ولي با چھ رویي .. ولي از طرفي نھ پولي داشتم
و نھ مكاني كھ لااقل شب بتونم اونجا بمونم . پشت ھم داشتم بد میاوردم
ومن ھیچ وقت بھ این چیزا فكر نكرده بودم
من در فكر بودم كھ سیامك دم یك پاساژ شیك پارك كرد و گفت : "چند
لحظھ اینجا منتظر بمون من یھ كار كوچولو اینجا دارم زود برمیگردم
ومن بھ علامت تایید سرمو با بي حالي تكان دادم
از تمام مردھا مي ترسیدم نمیدونستم باید بھ چھ كسي اعتماد كنم و بھ
چھ كسي اعتماد نكنم از حرفھا و لحن كلامشون بیزار شده بودم وقتي
بھ یاد بھراد مي افتادم و اون راننده تاكسي كھ چھ بر سر من آوردن بند
بند وجودم آتیش مي گرفت
سیامك ھم حتما یكي مثل اونھاي دیگھ بود
بالاخره تصمیم و گرفتم در ماشینو باز كردم كھ پیاده بشم و سیامك و
ترك كنم
ھنوز چند قدمي نرفتھ بودم كھ صدایي از پشت سرم گفت: خانمي ببخش
انگار خیلي معطلت كردم ولي ارزش این انتظار و داشت ،دیدم لباسات
پاره شده رفتم برات مانتو و روسري و یك ذره خرت وپرت برات
خریدم......
و با لحن شیطنت باري گفت :" مارال خانم ھنوزم بھ نظرت من نامردم
؟بیا جلو ببین ازشون خوشت میاد/
باشك و تردید چیزھایي كھ سیامك برام خریده بودو نگاه كردم فوق
العاده شیك و باسلیقھ انتخاب شده بود بھ عمرم ھمچین مانتوي شیك
نداشتم ولي غرورم بھم اجازه نمیداد قبول كنم حتما سیامك دلش بحال
من سوختھ بود
گفتم : " نھ ممنونم من بھ اینھا احتیاجي ندارم لازم نیست شما ھم براي
من فردین بازي در بیارین
سیامك با دلخوري گفت :" اینھا ھدیھ آشنایي من و تو ، چھ اشكالي
داره ؟ھمھ لباسات پاره شده بود باید اون لباسھارو دیگھ بندازي دور
قابل استفاده نیستند
گفتم :" ولي اینھا خیلي باید گرون باشن من نمیتونم قبول كنم ، من
نمیتونم بھ تو پولي بدم بابتشون
با لبخند گفت :"گفتم ھدیھ است بابت ھدیھ ھم كھ از كسي پول نمیگیرن
با خشم و غضب گفتم :"نھ من یا قبول نمیكنم یا پولشو بھت میدم من
گدا نیستم كھ دلت بخواد برام بسوزه
سیامك دیگھ از كل كل كردن با من كلافھ شده بود گفت:" من منظور
بدي نداشتم قبول برو سر كار پولشونو بھم بده ولي بیا اینھارو بگیر
كھ حسابي از كتو كول افتادم
ھدیھ ھا رو قبول كردم ولي در دلم احساس شادي زیادي میكردم یك
تشكر زیر لفظي كردم و دوباره سوار ماشین شدیم
در بین راه سیامك دوباره پرسید :" مارال تو واقعا كسي رو نداري ؟
گفتم :" راستشوبخواي خانوادم توي زلزلھ ھمشون كشتھ شدن فقط من
موندم
سیامك با لحن بسیار ناراحتي گفت :" واقعا متاسفم نمي خواستم
ناراحتت كنم ، پس چرا بھ دروغ بھ من گفتي كھ خانوادت خارج ھستن
و تو از خارج اومدي ؟
گفتم :" من تورو خوب نمیشناختم و دوست نداشتم اسرار زندگیمو بھ
ھر كسي بگم
سیامك پرسید :" پس اینجا حتما كسي رو داري كھ اینجا اومدي ؟
دروغھامو پشت سر ھم ردیف میكردم و میگفتم خیلي زیركانھ و
ماھرانھ احساس میكردم پا بھ دنیایي گذاشتم كھ براي اینكھ بتونم با
اطرافیانم كنار بیام مجبورم خود واقعیم نباشم براي اینكھ دیگران منو
قبول كنن باید ھویت اصلیمو پشت دروغھام پنھان كنم و از اینكھ
میتونستم با دروغھام سیامكو رام كنم لذت میبردم میدونستم كھ براي
اینكار باید از حربھ ھاي زنانھ ھم كمي استفاده كنم . من كھ دیگھ چیزي
براي باختن نداشتم
دستان سیامكو در دست گرفتم و ملتمسانھ گفتم :" سیامك كمكم كن من
از ھمھ مردھا بدم میامد ولي تو جوانمردترین مردي ھستي كھ من تا
حالا دیدم سیامك جان تو تنھا كسي ھستي كھ فكر میكنم میتونم حرفامو
بھش بزنم و قابل اعتماده
سیامك دستامو بھ گرمي فشرد و با لبخند مھرباني گفت :"روي من
حساب كن نمیزارم ھیچكس آسیبي بھ تو برسونھ ولي تو ھم باید با من
صادق باشي
من یك آپارتمان كوچیك دارم براي خودم كھ ھر وقت میخوام تنھا باشم
یا دلم میگیره میرم اونجا تو میتوني یھ مدت اونجا باشي
از اینكھ میدیدم سیامك چھ دلسوزانھ حرفھاي منو باور میكنھ و از اینكھ
تونستھ بودم براي خودم جا و مكان پیدا كنم خیلي خوشحال بودم
سیامك دوباره پرسید :نگفتي تو تھران فامیل و اشنایي نداري ؟
گفتم :" من اینجا یك عمو دارم ولي عمو و زن عموم خیلي منو اذیت
میكردن اینقدر آزارم دادن كھ مجبور شدم از خانھ شون فرار كنم
سیامك با شدت ترمز كرد و فریاد زد : فرار ؟تو فرار كردي ؟یعني تو
دختر فراري ھستي ؟
ھمھ چیز داشت بھم مي ریخت نباید اینقدر تند میرفتم از گفتھ خودم
پشیمون شده بودم ولي حرفي بود كھ دیگھ زده شده بود
در ماشینو بھ تندي باز كردم و فریاد زدم :"تو داري زود قضاوت
میكني من بھت اجازه نمیدم كھ اینطوري با من صحبت كني تو فكر
كردي من كي ھستم ؟كاش پدر و مادرم زنده بودن تا من اینھمھ خفت و
خواریرو تحمل نمیكردم / من از عموي نامردم متنفرم من نمي خوام بھ
خانھ اون لعنتي برگردم
سیامك مچ دستمو خیلي محكم گرفت و گفت : تو بھ من دروغ گفتي
بنشین تو ماشین مي رسونمت در خونھ عموت ھر چي باشھ اون
فامیلتونھ
توي بد مخمصھ اي گیر كرده بودم دیگھ نمي خواستم سرنوشت دیشب
شبھاي دیگھ ھم برام تكرار بشھدوست داشتم مثل دخترھاي دیگھ
تھروني زندگي كنم احساس كمبود محبت شدیدي میكردم
سیامك با لباس خریدنش و با پیشنھاد آپارتمانش و داشتن ماشین شیك
و رستوران بھم ثابت كرده بود كھ پامو بد جایي نذاشتم و باید ھر
طوري شده حتي از روي ترحم اونو براي خودم حفظ میكردم چون
بھش احتیاج داشتم
انگار شرایط جدیدم از من یك مارال جدید ساختھ بود با شخصیت جدید
اون مارال ساده و صادق كھ وقتي یك دروغ میگفت تمام طول شب
استغفار میگفت دیگھ مرده بود من اون سادگي رو تو ھم.ون اتوبوسي
كھ باھاش تھران اومدم ھمراه چادرم جا گذاشتھ بودم
بھ سیامك گفتم :" من حرف اخرم رو میزنم اونوقت خودت تصمیم بگیر
.از وقتي بچھ بودم ھمھ بھ من توجھ میكردن حتي مردھاي فامیل بخاطر
زیبایي كھ داشتم و زنھا در عوضبا من لج بودن چون فكر میكردن من
باعث میشم شوھراشون زل بزنن بھ من . ولي خانوادم یك تكیھ گاه
بودن براي من كھ ھمیشھ حافظم بودن
تا اینكھ اون اتفاق وحشتناك افتاد و زلزلھ ھمھ رو از من گرفت عموم
با روي باز اومد شھرمون و منو با خودش اورد تھران اما زن عموم
از من متنفر بود چون میدید عمو بینھایت بھ من توجھ میكنھ و مرتب
منوكتك میزد و جلوي ھمھ خوارم میكرد
عموي من ادمھ ھرزه اي بود كھ مست بھ خونھ میامد ومعتاد بود چند
بار من و بھ زور فرستاد تا براش مواد بیارم و لي از ھمھ بدتر این بود
كھ یك روز كھ زن عمو و بچھ ھاش خونھ نبودن عمو مست خونھ امد
درو از پشت قفل كرد و براي نیت پلیدش شروع كرد بھ دویدن دنبال من
بھ ھر بدبختي بود من خودمو بھ اتاقي رسوندم و درو از پشت قفل
كردم زندگي برام توي اون چھنم دیگھ غیر ممكن بود منم وسایلمو جمع
كردم و از پنجره پریدم بیرون و فرار كردم
حالا سیامك مي خوام منصفانھ قضاوت كني تو بودي بھ این خفت تن
میدادي ؟.....
سیامك حیران نگاھم میكرد و پشت سر ھم سیگار میكشید
)قسمت ششم(
توي مغزم كلمات و جملات را پشت سر ھم میچیدم تا اگر دوباره سیامك
ازم سوالي پرسید بتونم قانعش كنم دلم براي سیامك مي سوخت ولي
چاره اي نداشتم
سكوت عمیقي بین ما حكمفرما شده بود سكوتي كھ ھرچقدر بیشتر كش
پیدا میكرد بر دلشوره من اضافھ میكرد سیامك پشت ھم سیگار میكشید
و معلوم بود خیلي از من دلخوره.
فكر میكردم سیامك تصمیمشو گرفتھ و منو حتما از ماشینش پیاده میكنھ
و بھ ھمھ دروغھام پي میبره ترجیح دادم بیشتر از این خودمو خرد نكنم
در ماشینو باز كردم تا پیاده بشم رو بھ سیامك كردم و گفتم :" سیامك
جان لازم نیست حرفي بزني من خودم جوابمو میدونم از ھمھ زحمتھایي
كھ امروز برام كشیدي ازت ممنونم . تو واقعا، واقعا .......بي نظیري
خواستم پیاده بشم كھ سیامك مچ دستمو گرفت و با كمي ملایمت گفت
:" فقط چند روز مي توني تو آپارتمان من باشي بعد از اون باید یك فكر
اساسي بكني
از خوشحالي نمیدونستم باید چیكار كنم پریدم در آغوش سیامك و از
سیامك تشكر كردم و گفتم كھ محبتشو ھیچوقت فراموش نمیكنم.
سیامك لبخند جذابي زد و گفت :" خیلي خوب خودتو لوس نكن ، مي
ریم آپارتمان من برو بالا لباسھاتو عوض كن بعد ناھار با ھم میریم
بیرون
من با شیطنت دخترانھ اي گفتم : چاكر شما ھم ھستیم .. اطاعت میشھ
قربان
آپارتمان سیامك بسیار شیك و تمیز بود در منطقھ زعفرانیھ تھران .
معلوم بود كھ بینھایت بھ دكوراسیون و تمیزي خونھ اش اھمیت میده
چیزي كھ بیش از ھمھ توجھ منو بھ خودش جلب كرد قاب عكسي بود
كھ در اتاق خوابش بھ دیوار زده بود عكس سیامك و ھمسرش در لباس
عروس
دلم ھري ریخت پایین ، نكنھ سیامك زن داره ؟ اصلا بھ صلاحم نبود كھ
بھ روي خودم بیارم لباسھامو پوشیدم و ھمراه با سیامك بھ رستوران
رفتیم
وقتي وارد رستوران شدیم ھمھ سیامك و میشناختن و با احترام تمام
بھش سلام میكردن
سیامك بھم گفت كھ پدرش از تاجرھاي معروفھ كھ اكثرا ایران نیست
چندین رستوران ھم در تھران داره كھ سیامك اكثرا نظارت بر
رستورانھاي پدرشو و كاراي حساب كتاب رستورانھا رو بر عھده داره
سیامك یكبار ازدواج كرده بود و از ھمسرش جدا شده بود
سیامك ٢ خواھر داشت كھ در آمریكا زندگي میكردند
سیامك تر جیح میداد كھ گاھي وقتا تنھا باشھ بخاطر ھمین خانھ مجردي
داشت ولي اكثرابھ خانھ پدریش مي رفت مخصوصا زمانھایي كھ پدرش
در سفر بود و مادرش تنھا بود
تمام روز با ھم در خیابانھا ي تھران گشتیم و خرید كردیم.
بودن با سیامك بھ من احساس قدرت میداد احساس میكردم چقدر خوش
شانس بودم كھ با سیامك آشنا شدم
شب سیامك تا آپارتمانش رسوند و كلید رو بھ من داد و خودش بھ
منزل مادرش رفت
وقتي مي خواستم پیاده بشم سیامك بھم گفت :" مارال ،تو خیلي زیبایي
چشمان خیره كننده اي داري امروز بھ من خیلي خوش گذشت
و من گفتم :" عزیزم تو چشات قشنگ میبینھ . سیامك میشھ یھ
خواھش كنم ازت
گفت : آره بگو
گفتم :" میشھ ھر چھ زودتر برام یك كار پیدا كني ؟ دوست دارم دستم
توي جیب خودم باشھ . من كھ نمیتونم تا ابد توي آپارتمان تو باشم باید
فكر یھ سر پناه براي خودم باشم
سیا مك گفت ": باشھ حتما برات یھ كار پیدا میكنم . فكر میكنم نامزد
دوستم سعید براي مطب جدیدش دنبال یھ منشي خوش تیپ و خوشگل
میگرده مطمئن باش از حالا استخدامي ، مي خواي فردا باھاش قرار
بذارم و ھمھ با ھم آشنا بشیم ؟
گفتم :" آره عالیھ . سیامك جان ،محبتاتو ھیچوقت فراموش نمیكنم تو
بھترین مرد روي زمیني امروز بعد از اون ھمھ بدبختي وسختي دوباره
لذت خوشبخت بودنو احساس كردم ، بخاطر ھمھ چیز ازت ممنونم
سیامك لبخندي زد و كلید آپارتمانو بھ من داد و با ھم خداحافظي كردیم.
وقتي تنھا وارد آپارتمان شدم احساس استقلال میكردم احساس میكردم
كھ ھر كاري دلم میخواد میتونم انجام بدم ھمیشھ دوست داشتم.
احساس كردم چقدر بي كس و بدبختم ، بھ اون راننده تاكسي ..بھ
پولھایي كھ از دست دادم ... بھ مادرم بھ پدرم و.........فكر میكردم
شاید خنده دار باشھ ولي از اینكھ مجبور نبودم كھ دیگھ خود واقعیمو و
عقایدمو پشت اون چادر پنھان كنم و از اینكھ میتونستم راحت باشم
خوشحال بودم ھمیشھ دوست داشتم مثل خیلي از دخترھا شال سرم كنم
و نصف موھام از پشت سرم معلوم بشھ . دوست داشتم موھامو رنگ
كنم آرایش كنم مانتوي تنگ بپوشم ووو دوست داشتم میتونستم آزادانھ
سیگار بكشم
دوست داشتم در جمعھایي باشم كھ ھمھ بھ زیبایي من غبطھ بخورن
ھمینطور كھ ھجوم افكار مختلف بھ مغزم مي اومد پشت ھم از
سیگارھاي سیامك میكشیدم و احساس آرامش میكردم ولي تھ دلم
دلتنگ پدر و مادرم بخصوص مادرم بودم
در این دو روز چھ ھا كھ بر من نگذشتھ بود و میدونستم كھ خانوادم تا
حالا ھمھ جارو دنبالم گشتن و تا حالا حتما نا امید شدن دیگھ
با ترس و لرز و تردید شماره دوستم سپیده رو گرفتم تا یك سر و
گوشي آب بدم
سپیده :" الو بفرمایید
مارال :" الو سلام سپیده منم مارال
سپیده :" مارال تویي ؟ كجایي دختر خانوادت ھمھ جارو گشتن تا تو رو
پیدا كنن . مادرت بنده خدا اصلا حالش خوب نیست........ مارال
آدرستو بده تا پدر و مادرت از نگراني در بیان
از اون طرف خط صداي فریادھاي مادر سپیده رو شنیدم كھ با داد
وبیداد گوشي رو از سپیده گرفت و با لحن بسیار تندي گفت :" دختره
عوضي دیگھ حق نداري اینجا زنگ بزني تو بي آبرویي . دختري كھ از
سر سفره عقد فرار كنھ معلومھ چھ جونوریھ دیگھ . با كي فرار كردي؟
تو لایق ھمچون خانواده اي نیستي تو لایق مردني
با اشك و بغض گوشي رو قطع كردم نمیتونستم دیگھ این توھینھاي
مادر سپیده رو تحمل كنم ولي دلم عجیب براي مادرم شور میزد.
ولي چاره اي نداشتم و ھیچكاري از دستم برنمیامد
تا صبح كابوس دیدم خواب میدیدم در چاھي ھستم كھ از زیر این چاه
آتیش بلند میشد و من فریاد میزدم و كمك مي خواستم ولي بھراد بالاي
چاه ایستاده بود و بھ من مي خندید.
صبح با صداي تلفن از خواب بیدار شدم سیامك بود مي خواست تاكید
كنھ كھ براي ناھار با دوستش سعید و نامزدش قرار گذاشتھ از من
خواست شیكترین لباسھامو بپوشم و یھ كمي بھ خودم برسم
نزدیك ظھر لباسھایي كھ سیامك برام خریده بود پوشیدم انگار آرزوھاي
كوچیك من داشتن بر آورده میشدن موھامو از پشت شالم گذاشتم بیرون
و چندین بار آرایش میكردم و پاك میكردم اینقدر كھ از این كار لذت
میبردم و دوست داشتم چھرمو با آرایشھاي مختلف ببینم
وقتي سیامك اومد دنبالم با ذوق گفت : واي مارال چقدر زیبا وجذاب
شدي . چقدر این لباسھا بھت میاد
من با حالت دلبرانھ اي گفتم : ممنونم عزیزم ....چشمات قشنگ میبینھ
سعید دوست سیامك و رھا نامزدش آدمھاي خونگرمي بودند و خیلي
بنظر زوج خوشبختي مي اومدن . رھا دختري كاملا امروزي سروزبون
دار خوش تیپ بود و یك قیافھ معمولي داشت كھ تا منو دید گفت واي
سعید ببین مارال چقدر خوشگلھ . سیامك شانس اوردي كھ ھمچین ملكھ
زیبایي رو تور كردیا
ھمھ با ھم خندیدیم و با این حرف رھا من احساس نزدیكي بیشتري
بھش كردم.
میگفت اگر تو منشي من بشي حتما بیمارام بیشتر ھم میشن چون نصفھ
شون براي دیدن تو ھم كھ شده حتما میان مطب.
و من نمیدونستم كھ در برابر این ھمھ اظھار لطف رھا چي باید بگم.
از فرداي اون روز توي مطب دندانپزشكي رھا مشغول كار شدم.
زمان بھ سرعت میگذشت اینقدر غرق در ظاھر و علایقم شده بودم كھ
كمتر احساس دلتنگي براي خانوادم میكردم .بعد از گذشت یكماه اصلا
قابل تشخیص نبودم كھ ھمون مارال ساده اي بودم كھ با یك روسري
١٥٠٠ توماني و یك مانتوي ٥٠٠٠ توماني از شھر ستان بھ تھران
اومده بودم و از نظر ظاھر ھم خیلي عوض شده بودم
براي كارآموزي توي یك آرایشگاه مشغول شدم و عصرھا بھ مطب رھا
میرفتم و اكثرا بعد از مطب با سیامك میرفتیم یھ گشتي میزدیم یا با
دوستھاي جدیدم مشغول بودم
سیامك از اینكھ من ھر روز خودمو بھ یك ریخت و قیافھ در میاوردم
ناراحت بود ولي بھ روي خودش نمیاورد
ولي من مثل یك تشنھ اي بودم كھ انگار خیال سیر شدن ھم نداشت.
سعي میكردم با حرفام با بیان احساسات الكي دل سیامكو بدست بیارم
سیامك تشنھ محیت بود و عشق رو میشد در نگاه سیامك دید
رابطھ من و سیامك ھر روز بھتر میشد سیامك بھ من گفتھ بود كھ از
ھمسرش نوشین جدا شده چون با ھم تفاھم اخلاقي نداشتن و نوشین از
نظر سیامك یك بیمار رواني بود.
سیامك از لحاظ مالي پشتوانھ بینھایت خوبي براي من بود بطوري كھ
بعد از گذشت یكماه یك سیم كارت و گوشي موبال بسیار گرون برام
خرید و ھر دفعھ براي لباس و لوازم آرایش مي خرید چون فھمیده بود
من بھ تنوع در تیپك بسیار علاقھ دارم و اونم دوست داشت ھمیشھ با
ظاھري جدید جلوي دوستاش ظاھر بشم.
در آرایشگاه با خانمھاي مختلفي آشنا شدم ولي ھمیشھ گرایش بھ
افرادي پیدا میكردم كھ با ھمھ فرق داشتھ باشن .ھم خوش پوش تر
باشن ھم یھ جورایي مثل خودم باشن.
با سار و شقایق در آرایشگاه اشنا شدم از اون دختر پولدارھاي غرب
تھران بودن كھ خانھ مجردي داشتن. ممن از اینكھ احساس میكردم
دوستاي بھ این باحالي و شاد وشیطوني دارم خوشحال بودم و كم كم
سعي میكردم من ھم خیلي از رفتارھا و تكھ كلامھاي اونھارو تقلید كنم
اغلب آرایشگاه رو دودر میكردیم و میرفتیم استخر و سینما و فالگیر
و......
یك روز در مطب رھا مشغول بھ كارم بودم كھ احساس كردم اصلا حالم
خوب نیست سرم گیج میرفت و دایما حالم بھم مي خورد.
رھا متوجھ این شد كھ من حالم خوب نیست با سیامك تماس گرفت تا
بیاد دنبالم.
رھا گفت :" مارال جان زنگ زدم بھ دوستم شادي كھ پزشكھ سفارشتو
كردم الان كھ سیامك اومد باھم برید اونجا. منم از احوال خودت با خبر
كن حتما با من تماس بگیر عزیزم
سیامك بعد از نیم ساعت ھراسان اومد
سیامك :" واي عزیزم چي شده ؟من صبح كھ خواستم برسونمت
آرایشگاه احساس كردم حالت خوب نیست باید استراحت میكردي.
رھا آدرس شادي رو بھ سیامك داد و بھ اتفاق بھ درمانگاھي كھ دوست
رھا اونجا كار میكرد
شادي كمي منو معاینھ كرد و بھم یك سرم وصل كردن و ازم آزمایش
خون گرفتنو سفارش كرد كھ زود جواب آزمایش و بدن
سیامك مدام قربون صدقم مي رفت و موھامو نوازش میكرد.
بعد از یكساعت شادي اومد تو اتاق و خواست كھ با سیامك صحبت كنھ
سیامك پیشوني منو بوسید و از اتاق خارج شد ولي برگشتن سیامك
خیلي طول كشید سرمم دیگھ تموم شده بود ولي خبري از سیامك نبود
از یكي از پرستارھا پرسیدم :ببخشید این آقایي كھ با من امده بودن
اینجارو شما ندیدي؟
پرستار كمي فكر كرد و گفت : ھمون آقایي كھ پیراھن خاكستري تنشون
بود ؟چرا .... ایشون با خانم دكتر صحبت كردن كردن . نمیدونم خانم
دكتر چي بھشون گفتن كھ خیلي ناراحت شدن و رفتن
با تعجب پرسیدم : رفتن ؟من منتظرشم كھ باھم بریم خونھ .. میشھ دكتر
موسوي رو ببینم
با سر علامت مثبت داد و من رفتم اتاق شادي تا ببینم چھ اتفاقي افتاده
پرسیدم : سیامك كجا رفتھ ؟ چي شده شادي جون ؟ مگھ من چمھ كھ بھ
سیامك گفتین ناراحت شده؟
شادي لبخندي زد و جواب آزمایش و بطرفم دراز كرد و گفت : مباركھ
داري مادر میشي. فكر كنم شوھرت از بچھ زیاد خوشش نمیاد چون
وقتي شنید اینگار بھش شوك وارد شده . ولي خوشگل خانم حتما بچتم
مثل خودت خوشگل میشھا
دنیا روي سرم خراب شده بود بیچاره سیامك . تنھا مردي بود كھ مثل
یك برادر بامن برخورد كرد و اینقدر قابل اعتماد بود .. حالا باید این
قضیھ رو چطوري جمع و جور میكردم
کسب و کار سالم و اصولی در اینترنت
:: موضوعات مرتبط:
داســــــــــــــــــــــــــتان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 871
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9